"در سرم آشفته بازاریست برای دیدنت
خانه ی دل شده ویران ز دلتنگیِ چشمانت "
"حالِ این مجنون برای تاب زلفانت خراب است
بیا منت گذاری کن به سر، دل بی قرار است"
"نمیدانم کدام ره را برای لمس دستانت بیایم
خبر داری شده اسمت دوایم"
"شوم عاشق شوی معشوقه من
شوم دلدار شوی دلداده من"
"خیال خنده هایت میبرد جان را به قربانت
بخند جانا منِ عاشق به قربان صدایت"
|یگانه محمودآبادی|✍🏻🍃
___________________________
بخونید و نظرتون رو راجع به اولین شعرم بنویسید:)
آن "دل" که تو را از همه عالم دوست تر می‌دارد،
مقصدش به ز کجا جز خانهِ "آغوش" تو . . . ؟!
|یگانه محمودآبادی|✍
به گمانم کسی که مسکن راساخت
هرگز عاشق نشده بود!
نمیدانم اما، حالِ پریشان من
جز دیدنش درمانی ندارد . . . !
|یگانه محمودآبادی|✍🏻
مرز دوست داشتنت را گم کرده‌ام. . .
پیاده در این مسیرِ بی انتها قدم گذاشتم ام . . .
دوان دوان می‌روم رفتنی که هیچ پایانی ندارد :)!
|یگانه محمودآبادی|✍🏻
مشکلات بس زیاد است،
ولی حوصله کو؟!
دل اگر معترض است،
به جهنم
کَس بفهمد غم ما کو... ؟!
|یگانه محمودآبادی|